آقای " شهرام فروغیمهر" شاعر، ترانهسرا، نویسنده، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی و دبیر دبیرستانهای شهر اهواز، زادهی یکم فروردین ۱۳۵۶خورشیدی، در بخش جولکی از توابع شهرستان امیدیه است.
شهرام فروغیمهر
آقای "
شهرام فروغیمهر" شاعر، ترانهسرا، نویسنده، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی و دبیر دبیرستانهای شهر اهواز، زادهی یکم فروردین
۱۳۵۶خورشیدی، در بخش جولکی از توابع شهرستان امیدیه است.
وی از سال
۱۳۷۰شروع به نوشتن کرده و نخستین نوشتههایش را در روزنامههای خوزستان، همچون فجر، نور و روزان به چاپ رساند.
ایشان، برگزیدهی بخش شعر سپید در بسیاری از همایشهای ادبی استان خوزستان بوده و در مهرومومهای
۱۳۸۸و
۱۳۸۹نیز در همایشهای ادبی پرواز عاشقانه (آغاجاری) و همایش ملی شعر خلیج فارس (هندیجان) به عنوان داور بخش شعر سپید حضور داشته است.
وی در سال
۱۳۹۳، مدیر صفحهی ادبی «سطرهای جنوبی» در روزنامهی «نور خوزستان» بوده است و در حال حاضر نیز مدیر انتشارات هرمز در اهواز است.
◇ کتابشناسی:
سر خوردن از گرینویچ - در عطر اسم تو - فقط باران - لذت لبخند تو بر کاغذ - بر رگهای بریدهی این سطرها - آدم حرفیها در برف - در خاطرهی درخت، پرندهام - بیرون پریدن از کادر دنیا - به کلمات پا میدهی - به وقت انگور - بر کرانههای هرمز (مجموعهای چند جلدی) - این مربع چه حرفی دارد با درخت - در جریان سازی حروف باران - گریه بر لب کارون - توقع من از شب تاریک است - از جنوب گریهها (با همراهی شاعران جوان خوزستان) - فروغ آتش (اثر تحقیقی را با موضوع بررسی اسطوره آتش در شاهنامه فردوسی) - زیر باران با تو - دسته کلید دنیا - صدای روشن خورشید - عاشق عمودی میمیرد - تقویم تنهایی - در تو نمیشود - زیر چتر این زمستان و...
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
دارد از ندارد این گزاره گریه بالا میزند؟
حق من نیست
در این سرزمین سر راحت بر بالش
از بس که ابرها راه رفته و نرفته را
خوابهای مرا در تصرف میخورند
خیال خوشی داشتم باد برد
بیسرزمین و تن
نمیدهم به هرچه باداباد سر
نداشتن تو بال اگر برایم نداشت
این داشتن غم تو قند است
بالاترم که پرتاب کردهای مرا از خودت
افتاده در مزارع آتش به جان کی؟
حالا خودم را سبک میکنم در ابرها
پر میزنم به افق دورتر از تو
آب و هوایم را میخورم
جیک هم نمیزنم
هی تنهایی!
دست این گزاره نمیتواند
در تعبیر مرگ داشته باشد؟!
(۲)
در تو پنهان میخزم لای خطوط داغ
لباسهای شیرینت
کشف تو را خون میخورم خورده است
نه گریه به دادم میرسد
نه حتّی بیداری پرتم میکند از کابوس ندیدنت
چقدر از کجا تنها نباشم؟
یا هی تنهاییها را پس نزنم
تنهایم بگذارند!
لااقل تو را داشته باشم
لای کلماتی از جنس لطیف لبت
کجا ببوسمت که خدا نباشد؟
خورشیدی معشوقهطلب
در یقهات تاب میخورد
من اعتراض دارم
خدا همه جا هست
دست میبرم سبدی سیب آتشین
«ای سبدهاتان پر خواب!»
تنهایم نگذارید!
من از تنهایی میروم لای کتاب
تبدیل میشوم به عطر
آتش میگیرانم بر جلد و شیرازه
از فکرهای با تو دویدن در متن
بادم بزنیدای حواریون
تا بیشتر بگیرم دستت را
کار دستم میدهیای خدا!
مقدّستر از تن تو کتابی ندارم
قسم بخورم به آن به قرآن
لب بر رگت میگذارم
از مرزهای تو بیرون کشوری آزادم
به سیمخاردار پناه بردهام از بخت بد
و هزار و یک آیه در منع لب تو
بر لب ساقی بود لب خوری؟
گوش نکردم
لب شدم تناتن
و خوردن تو از انگشتان پا شروع شد!
(۳)
از سکوت تو چه رُسته در دریاها؟
جز درناهای سفیدی که نمیدانم کی به دنیا آمدند
و کجا سر به نیست شدند شدند؟
علامت سفیدی که پرچم نبود
با صلح هم میانه نداشت
پل به پل از بخت خودت رد شدی
رسیدی به خواب نخلها در «محمّره»
تنها ماندی با خمپارهها
حالا از لبهای تشنه سیری
و آن همه ترکش که با تنت خوابیدند
نمیخواهم درخت بمیرم
تو که سر بریده در شط دویدی
خون همهی خوابهای مرا گرفت گرفته است
و چشمهای سرخ من از گریه سیر برگشتند
سنگ اگر باشم غرقه به دف و کف
دستمالی رنگین برمیدارم
و «یزله» میکنم در «خفاجیه»
تا بالا بیاورم دهانم را به حرف
روی حرف تو ماندم
حرفت را به غریبه نزدم
بیهیچ خشکی راه خودم را ادامه میدهم
تا خود خلیج فارس گلویم را بدهکار هیچ سیلی نکنم
من تشنه به دنیا آمدم تشنه
از این دبّههای سفید حرف در میآید تشنه
آنجا که موجهای بندری
منتظرند تا برسم با خرماها
آتش به کار و بار دنیا بگیرد هی
تنهایی در من ماهیان عجیبی را کشته است
کارون که میگویند یعنی دستی دستی کلّهام را گرفتند
خوابهای آبی بسیاری
در رگهایم سرخ است «هورالعظیم»
این لولههای نفت را بردارید
با درناها قراری دارم بر «پل سفید»
اهواز سیاه پوشیده
و «تُشمال چپی»
از خواب خانهها خراب برمیگردد!
(۴)
دلمشغولی خورشید
میزند به شهر به کوه
دنبالههای تو کهکشانی را به آتش بکشد
من از کجا میدانستم
بیخواب کردهای حجم عظیم ستارگان را؟
اصلا شبانه روز
درگیر فکرهای تو میچرخد به دور خودش
و شکل میگیرد در رنج بیداری این فهم
این تفاهم با تو
میتواند در سرنوشت دنیا دست ببرد برده است
از درک عطر فکرهای تو به روز میریزم
از فهم گفتوگوی تو با شب بیدارم
حرکت در یاختههای زمین
از دستهای تو در فکرهای من میرقصند
زیبایی میریزد روی زمین
گستردگی دارد این رگها
زمین در تو بیدار میشود کهکشان میخوابد!
(۵)
در چشمهای تو کلماتی
چیزی گفتی؟
این حرفها را نمیشود گفت
رنج کلمات را غروب کلمات را
و چیزهای بیشتری را
شعر خورد خوردهایم
آسمان را سنگ زد
و خدا را پایین آورد
از برج و باروی خویش
باید برای این همه زیبایی
روزی هزار بار بمیرم مردهایم
ای کلمه که در آتشها
سر از دهان من شاعر در میآوری
و خودت را به بیراهه
فروش این زبانه حق تو نیست
حق من؟
با کی حرف میزنم بیتو؟
بیا برای تمام حرفها
کلماتی پیدا کنیم که شکلهای بهتری داشته باشند!
(۶)
موی تو از کادر میزند بیرون زده است؟
به هوای این شب زدهام
بیرون از خودم تنها رفتم
در عطر حرف میزنم با خودم میزنم بیرون
دری نمانده است که نبسته باشند
من از کدام جهت؟
باد صبا را به جرم عطر گرفتند
و سر به نیستی این کلمات
حتما راهی دارد به قانون
من کلماتم را فرستادم کلید شوند
قفل بارید از آسمان خدا
دست بسته میمیرم برایت مردم
موهای تو میتوانند عالم پیر را
و یک جوانی خوشگل در کادر
کی مشکفشان خواهدشد؟!
(۷)
من اگر جهان بیشتری هم داشتم نداشتم
نمیخواستم بیتو هیچ خیابانی را
اصلا تو بگو دیوانه برو!
من از راه به تو میخوابم
از خانه در تو راه میروم
از غذا چیزی جز لبهایت
خوردن نمیخورم
در سفرهی دلم نیست
قاتقی بیعطر ریحان فکرهای تو
میتواند منظومهای را بخرد چشمت
مرا فروختهای؟!
«که از وجود تو مویی…»
نمیخواهم فردای قیامت خدا راهم را بگیرد
بگوید هی دیوانه برگرد این طرف!
جهنّمیدیگر از ندیدنت نداشتم
داشته باشم زیر زمین حتی
مگر چقدر راه مانده تا تو برسیم رسیدیم؟
بال اگر داشتم نداشتم
پروانهی پشت یک پلکت بودم
و در غروب اول مرداد
از تو شهید میشدم!
(۸)
من از نداشتنات
در رنج این شط شنا میکنم کردهام
شطّی که در من ساختی دریا تویی
جنازهام را به شعر رساندی
در ساحل سفید سینههات
چقدر میتوانی بیرحم باشی
آنقدر که مرگ
نامرد است تو بد نبودی
حتّی بیشتر تنهایی از توست
آنچه در پوست من اتفاق میافتد افتاده است
کلماتی است که نفس میکشم برای تو
من از زندگی میترسم
واقعا چطور میشود در آب و هوا فرو رفت؟
نداشتنات
سنگ بزرگی بود هست
با کوه از «سیزیف» گفتم
برنگشت نگاهم کند نامرد
نجاتم بده از زندگی
و پرتم کن از لبهی هیچ
در هیچهای همیشهی شیرین
از رنج این شطِّ دلخواهم!
(۹)
فکر میکنم کردهام
به تو با فکرهای خودم
مایل به هیچ تنی نبودهام تنها تن تو
از این تاریکی چند چراغ بریز
متن خانه کمیرنگ و رو بگیرد
بخوابد در لالایی یک نفس
بیرون پریده ذهن مرا در تو
نه! هنوز هم از ترس
افتاده در دل تاریکی
تلخ میکشم به سر از کاسهها که بیساقی
اوقات کریه بیتو ولم نمیکند کجاست؟
دلم تاریک نیست
آن گوشه که حالت خوب است
حتما از حجم خندههای تو
باز هم چراغی هوس کردهام میکنم
من از این فکرها بیرون پریدنم
پل برای پریدن است
و کارون
تاریک
تاریک…
من این چراغ را هر کجای «نادری» بگذارم
خیابانها راه میافتند با روشنی
ای که تاریکی از تو میترسم
در تو
میافتم!
(۱۰)
جذامیان بیدلیل
دهانهای خوردهی خود را
دنبال آن کلمه خوردند
یک پرنده همیشه در دلم تنهاست
من خفه خون گرفتهام
از بس که ترس سایهها
اصلا به نگفتههای من هم گیر میدهند دادهاند
بازار گرفتوگیر شلوغ است
از سایهی خودم حرف میبرم برای خودم
چقدر میتوانم با سیاهی خودم
در یک پیراهن بخوابم
و حرف از خورشید بزنم؟
اصلا منظورم آزادی نیست
و بالها که پرندهاند فقط پرندهاند
«کرم نما و فرودآ…»
در این مدینهی خاموش
میلهها پشت به پشت هم در رشد سایهها
بیا به این که در گلوی همه گیر کرده دست بزنیم
خانه سیاه است
و فروغ این شعر
راه به جایی نمیبرد الّا دهان تو!
(۱۱)
آتش
استعارهی مسخرهای است
در شکل سرخ تنات
خورشید هم که بگویم
مرگ من
در این قرینه
مقرون به صرفه نیست
اصلا سوختن در تو نیست
کوچک که صدایم میکنی
نامم از آتش
پر در میآورد!
(۱۲)
در شکل غمگین تو
زیبایی خفته است
بیدارش میکنم
تا راه بیفتد
و دنیا را
در لذت بصری اندوه
دریایی باشد
در شکل غمگین تو
شاعرم
و همین نان من است
میخورمت
برکت رگهام!
(۱۳)
اینطور که نمیشود
چقدر کلمهها
از من
به پای تو ریخت
بیصدا
میترسم تمام شود
این گنجینه
لال تو
جهان را
سکوت خواهم خورد!
(۱۴)
بهار بیتو
پاییز دیگری است
بیعطر و
بیترانه
تقویم
در زمستان خویش
یخ زده است!
(۱۵)
بیحرف
طناب را بیاور
از این سکوت
بالا میروم!
(۱۶)
ندیدنت شب است
میترسم سقوط کنم
پله پله به جهنم
فقط با همین فکر ندیدنت!
(۱۷)
در راستای خودم
قامت بستم تو را
پشت پا زدم
به هرچه دست
به هرچه هست!
(۱۸)
بر هزارهها
دهان غزلهاست
دانش دوست داشتن تو!
(۱۹)
این سیب
با عطر دهان تو
همخوابه بود
تمام این مصیبت عظمی
راه به دهان تو دارد!.
(۲۰)
هنوز مانده
تا پیاده بمیرم
وقتی احتمال پاهای تو
پا به پای من برسد
بال در میآورم
حتّی برای مرگ!.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Mkopyghforoughimehr
@sh.forooghimehr
https://sherenab.com/Pages-Category-3944.html
https://shaeranejavanesfahan.blogfa.com/post/60
https://www.isna.ir/news/khouzestan-60246
https://www.iranketab.ir/profile/66930
https://khoorna.com/123895/123895
https://bazpour.blogfa.com/post/2
و...